● نابرابری ها به آن بزرگی نیست
گری بکر
گزارش سازمان ملل درباره نابرابری جهانی ثروت (منتشره در اداره امور اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل، «گزارش بررسی اقتصادی و اجتماعی جهانی، واگرایی رشد و توسعه» (۲۰۰۶))پوشش خبری گسترده ای پیدا کرد. (این مطلب در سال ۲۰۰۶ نوشته شده است).
این گزارش نتیجه می گیرد که ۲ درصد ثروتمندترین بزرگسالان جهان، مالک نصف دارایی های جهان هستند که توزیع کاملا یک سویه ثروت های جهانی را به روشنی نشان می دهد، اما وقتی موضوع را در بستر واقعی آن بررسی کرده و نابرابری ثروت را به نحو مناسبی تعریف می کنیم، این نابرابری تقریبا به آن بزرگی که گزارش نشان می دهد نیست. نابرابری ثروت در جهان تقریبا بی هیچ تردیدی طی زمان کمتر شده است و آن طور که برخی رسانه ها گزارش کرده اند بزرگ تر نشده است.
گزارش سازمان ملل را گروهی از اقتصاددانان واقعا خوب تهیه کرده اند و وظیفه ای شایسته ستایش برای کاری که تلاش می کردند انجام دادند.
آنها توزیع جهانی دارایی های فیزیکی و مالی را به قیمت های سال ۲۰۰۰ که بدهی از آن کسر شده است، اندازه گیری کردند این را معمولا ارزش ویژه یا خالص می نامند. نویسندگان توانستند داده های ثروت مستقیم را برای کشورهایی به دست آورند که بیش از نصف جمعیت جهان و سهم حتی بیشتری از ثروت جهان را در اختیار دارند و ثروت کشورهایی که داده هایشان موجود نیست را استنتاج کردند. نتایج آنها نشان می دهد که هم نابرابری چشمگیر در دارایی ها و هم کشیدگی در بخش بالایی توزیع دارایی ها که در اصطلاح آماری چولگی نامیده می شود وجود دارد. این گزارش البته تلاشی نکرده است تا نشان دهد چه اتفاقی برای نابرابری جهانی طی زمان افتاده است اگر چه برخی گزارش های رسانه ها می گوید که طبق این گزارش، میزان نابرابری در دهه های اخیر به شدت افزایش یافته است.
نابرابری جهانی ثروت تا حد زیادی به واسطه نابرابری بین ملت ها تعیین می شود. داده های جامع در این باره که چه اتفاقی برای توزیع دارایی ها در جهان طی زمان افتاده است در دسترس نیست، اما داده های درآمدی نشان می دهد که نابرابری درآمدی جهان از ۱۹۸۰ به این سو کاهش محسوسی یافته است و نه اینکه افزایش یافته باشد. این عمدتا (اما به هیچ وجه تمام علت نیست) به علت نرخ رشد چشمگیر درآمد در دو ملت کاملا فقیر چین و هند بوده است که حدود ۳۷ درصد جمعیت جهان را تشکیل می دهند. بررسی ها همچنین نشان می دهد که طی بیست و پنج سال گذشته هم تعداد و هم نسبت جمعیت جهان که با درآمد روزانه ۱ دلار یا ۲ دلار زندگی می کنند به شدت کاهش یافته است که دوباره بخشی از آن به علت رشد اقتصادی چین و هند بوده است.
درآمد حاصل از کار و تلاش و نه درآمد ناشی از سرمایه فیزیکی یا مالی، عامل اصلی و تعیین کننده درآمد برای اکثریت وسیع اشخاص در بین کشورهای ثروتمند و نیز فقیر جهان هستند. به عبارت دیگر، سرمایه انسانی و نه دارایی های فیزیکی و مالی، مهم ترین شکل نگهداشت ثروت مردم هستند. میزان سرمایه انسانی با تحصیلات، آموزش، تغذیه و سایر شکل های سرمایه گذاری در تندرستی تعیین می شود. ثروت سرمایه انسانی که عایدی های افراد را تعیین می کند حدود سه برابر بیشتر از ثروت به شکل همه نوع دارایی های فیزیکی است. چنین ثروتی در قالب سرمایه انسانی به صورت برابرتری توزیع شده است و توزیع آن نسبت به توزیع دارایی ها سوگیری بسیار کمتری دارد.
حتی درآمدهای پولی و حاصل تلاش شخصی، سهم تندرست تر بودن به درآمد «واقعی» مردم را در نظر نمی گیرند درحالی که منظور از درآمد واقعی، درآمدهایی است که بهزیستی ایجاد می کند. نابرابری جهانی تندرستی بین کشورها از ۱۹۶۰ به این سو به شدت کاهش یافته است. با امید به زندگی در سنین مختلف اندازه گیری می شود، اگر چه شیوع ایدز در آفریقا باعث شد تا پیشرفت های حاصله در امید به زندگی پس از ۱۹۷۰ در آن قاره تا حد زیادی از بین برود. نابرابری درآمد «کامل» بین کشورها با سرعت بیشتری نسبت به نابرابری در تولید ناخالص داخلی سرانه از ۱۹۶۰ به بعد کاهش یافته است. رشد درآمد کامل را به صورت حاصل جمع رشد تولید ناخالص داخلی به علاوه ارزشی که افراد در کشورهای مختلف برای بهبود در امید به زندگی خود قائل هستند تعریف می کنیم برای تعاریف و نتایج مختلف درباره نابرابری جهانی، به مقاله بکر، فیلیپسن و سوارس در نشریه امریکن اکونومیک رویو، مارس ۲۰۰۵ نگاه کنید.
نابرابری درآمد درون کشورها مثل آمریکا و بسیاری از دیگر کشورها حقیقتا از ۱۹۸۰ به این سو رشد زیادی کرده است که بخشی از علت آن، بازده های بسیار بیشتر تحصیلات و سایر سرمایه های انسانی و بخش دیگر آن به رشد تقریبا مرتبط در درآمد دهک بالایی جامعه مربوط است که پوسنر بحث می کند. این گسترش یافتن نابرابری ظاهرا تا حد زیادی به علت پیشرفت فناوری و سایر تغییرات مثل جهانی شدن بوده است که بازده اشخاص دارای تحصیلات بیشتر و سایر سرمایه های انسانی شامل توانایی های پیشرفته را افزایش داده است؛ اما میزان نابرابری در امید به زندگی درون اکثر کشورهای پیشرفته، در نتیجه دسترسی برابرتر به مراقبت های بهداشتی و تندرستی کاهش یافته است که در آمریکا عمدتا به علت رشد برنامه های مراقبت پزشکی و کمک پزشکی از ۱۹۷۰ به بعد بوده است؛ بنابراین در حالی که نابرابری درآمد کل احتمالا همچنان رشد می کند و شاید رشد شدیدتری بکند، نسبت به نابرابری در عایدات حاصل از کار و درآمد دارایی ها بسیار کندتر رشد کرده است.
بحث من نباید به گونه ای فهمیده شود که یک آسوده خیالی درباره نابرابری موجود درون کشورها مثل آمریکا یا بین کشورها ایجاد کند. برای مثال آمریکا باید تحرک بیشتری بکند تا راهی برای جوانان توانمند از خانواده های با پیشینه محرومیت دار پیدا شود که دبیرستان را تمام کنند و وارد دانشکده شوند بیست و پنج سال گذشته برای اشخاصی که تحصیلات پایینی داشتند ویرانگر بوده است. این مشکل آسان حل نمی شود، اما برنامه های «امتیاز دادن» و پرداخت های انتقالی مرتبط با دوران کودکی ظاهرا اثربخش بوده است، همچنین از رقابت بیشتر بین مدارس پشتیبانی می کنم. برخلاف پوسنر، من از مالیات بر املاک حمایت نمی کنم چون که درآمد مالیاتی اندکی نسبت به هزینه های زیاد مربوط به قانونا فرار کردن از این مالیات از طریق تشکیل تراست ها و مثل آن و نیز با فرار غیرقانونی از این مالیات ایجاد می کند (بحث مفصل تر از مالیات بر املاک را در پست دیگر ما ببینید.)
سایر کشورهای فقیرتر باید از نمونه چین و هند پیروی کرده و اقتصادهای خود را به روی رقابت و تجارت جهانی باز کنند، به طوری که آنها هرچه سریع تر بتوانند رشد کنند. به همین ترتیب کشورهای ثروتمند باید محدودیت های وضع شده بر واردات کالاهای تولیدی کشورهای در حال توسعه و کشورهایی که می خواهند توسعه پیدا کنند را بردارند.
نتیجه گیری بحث اینکه، ارزش به خاطر آوردن دارد که نابرابری جهانی درآمدهای «واقعی» طی بیست و پنج سال گذشته به مقدار زیادی کاهش و نه افزایش یافته است. کار بیشتری می توان انجام داد تا فرصت های درون و بین ملت ها برابرسازی شود، در عین حال که نابخردانه است توجه را عمدتا بر نابرابری در دارایی ها متمرکز سازیم. این یک عنصر از نابرابری است؛ اما به هیچ وجه عامل تعیین کننده اصلی نابرابری در بهزیستی نیست.
● آیا باید نگران افزایش نابرابری درآمد و ثروت باشیم؟
ریچارد پوسنر
نابرابری اقتصادی در آمریکا و در سایر کشورهای توسعه یافته رو به افزایش است و همچنین در کشورهای به سرعت در حال توسعه که شاخص ترین شان چین و هند هستند در حال افزایش است. بکر و من مدتی قبل درباره نابرابری اقتصادی نوشتیم؛ اما نشانه هایی وجود دارد که نابرابری در دهک بالایی توزیع درآمد رو به افزایش گذاشته است که شایسته توجه بیشتری است و بکر در نظر خود به گزارش اخیر نابرابری درآمد جهان توجه کرده است. گزارش های اخیر در رسانه ها مستنداتی از این نابرابری ها ارائه می دهند، از قبیل بازده های چشمگیر برای مدیران صندوق های سرمایه گذاری، سرمایه گذاران شرکت های سهامی خاص و سایر کارشناسان مالی، حقوق نجومی مدیران عامل، بازده هنگفت کارآفرینان نرم افزار، هجوم وکلا و پزشکان به وال استریت، بنگاه حقوقی که پاداش های ۲۰۰ هزار دلاری به کسانی می دهد که منشی دادگاه عالی بوده اند، هدایای نیکوکارانه هنگفت (حالا دیگر ۱۰۰ میلیون کمک و هدیه فارغ التحصیلان به دانشگاه و دانشکده محل تحصیل غیرعادی دیده نمی شود) و افزایش تقاضا برای محصولاتی که فقط آدم های خیلی پولدار می خرند از قبیل هواپیماهای مسافربری بزرگی که با صرف هزینه زیاد به هواپیمای خصوصی تبدیل می شود، خانه های ۴۰ میلیون دلاری، تابلوهای نقاشی که ده ها میلیون دلار قیمت می خورد و خودروهایی چند صد هزار دلاری. در آمریکا اکنون تقریبا هشتصد میلیاردر و تعداد بی شماری میلیونر وجود دارد و یکی از هر پانصد خانوار آمریکایی درآمد سالانه حداقل یک میلیون دلاری دارد.
اینک می خواهیم فقط به محدوده بالای توزیع درآمد نگاه کنیم. به این معنا که تمام توزیع درآمد را بررسی نکرده و فقر را نیز کنار می گذاریم. با تمرکز متداول به درآمدها برحسب بیستک، تغییر اندکی در سال های اخیر مشاهده می شود، اما از ۱۹۸۰ به این سو، درصد درآمد کل شخصی که به ۱ درصد بالایی سرپرست خانوار می رسد از ۸ درصد به ۱۶ درصد افزایش یافته است. این همان نوک توزیع درآمد است که من به آن توجه خواهم کرد.
علت ها و نیز معلول های این روند درآمدی (و البته ثروت) بالاترین بخش توزیع درآمد چه هستند؟ یکی از علل آن به کاهش نرخ های مالیات نهایی مربوط است، چون نرخ بالای مالیات نهایی جلوی ریسک پذیری را می گیرد. دو فرد را در نظر بگیرید: یکی کارگر حقوق بگیر با درآمد ثابت سالانه ۱۰۰ هزار دلار که امنیت شغلی خوبی دارد و دیگری یک کارآفرین با ۱۰ درصد شانس به دست آوردن ۱ میلیون دلار در یک سال معین و ۹۰ درصد شانس که هیچ چیز در آن سال به دست نیاورد. میانگین درآمد سالانه آنها یکسان است؛ اما مالیات کاملا تصاعدی باعث خواهد شد تا درآمد پس از مالیات مورد انتظار کارآفرین بسیار کمتر از درآمد مربوط به کارگر حقوق بگیر شود. بیشتر کسانی که در بالای نردبان توزیع درآمد قرار دارند، آدم های ریسک پذیری هستند که شانس به آنها رو کرده است و ثروتمند شدند؛ ریسک پذیرهای بداقبال به قسمت های پایین تر توزیع درآمد سقوط می کنند. در آمارهای گزارش شده، آدم های ثروتمند به عنوان یک طبقه دیده می شوند که نسبتا ثروتمندتر شده اند.
اگر چه نرخ های مالیات بر درآمد نهایی بر ثروتمندان در سال های اخیر کاهش چندانی نیافته است؛ اما کاهش نرخ مالیات بر درآمد از سال ۲۰۰۱ به نفع ثروتمندان عمل کرده است.
عامل مهم تر دیگر در جهش ثروت اخیر، بازده رو به رشد در ضریب هوشی بوده است؛ موفقیت درخشان در حوزه های کاملا پیچیده ای از قبیل فایناس و نرم افزار، همبستگی زیادی با سطح بالای هوش دارد و افزایش اندازه بازارها در نتیجه افزایش تجارت بین الملل، بازده های بیشتری عاید نوآوری های موفقیت آمیز می کند.
من به اثرات افزایش درآمد ثروتمندان علاقه مندتر هستم اگر چه کسی شاید بپرسد: آیا هیچ اثری، به غیر از اینهایی که کاملا خوب هستند هم وجود دارد؟ با اینکه مالیات بر درآمد فدرال، بیشتر حالت تناسبی دارد تا تصاعدی (در عین حال هنوز تا حدودی تصاعدی است چون میانگین نرخ مالیات برای ۱ درصد بالایی سرپرستان خانوار ۲۴ درصد است که تقریبا دو برابر این نرخ برای همه مالیات دهندگان فدرال است،) هر اندازه توزیع درآمد سوگیری بیشتری داشته باشد نسبت مالیاتی که ثروتمندان می پردازند بیشتر خواهد شد. و در واقع ۱ درصد بالایی سرپرستان خانوار بیش از یک سوم تمام مالیات بر درآمد فدرال را در حال حاضر می پردازند که یک نوع احسان و موهبت برای بقیه جامعه است. آدم های بسیار ثروتمندی که حامی کارهای هنری هستند، منابع مالی برای سرمایه گذاری های پر ریسک فراهم می کنند (و واقعا هنر یکی از این سرمایه گذاری های خطرپذیر است) و پول در امور نیکوکاری خرج می کنند و سایر آمریکایی ها حسادت بسیار کمی نسبت به ثروتمندان دارند که یکی از دلایل آن اثر «فروبارشی» است؛ یعنی منافعی که از ثروتمندان نصیب طبقات پایین تر جامعه می شود و اثر خیلی واقعی است. بخشی از این اثر به خاطر فعالیت های نیکوکاری است ولی بیشتر آن از «مازاد مصرف کننده» هنگفت از محصولاتی از قبیل ویندوز مایکروسافت ایجاد می شود که ناشی از فکر و ابتکار اشخاصی است که اکنون میلیاردر هستند.
یک دلیل دیگر حسادت نداشتن به ثروتمندان به این واقعیت مربوط می شود که با توجه به نزولی بودن مطلوبیت نهایی درآمد، افزایش درآمد در سطوح پایین تر سلسله مراتب درآمدی، رفاه شخصی را بیشتر از افزایش درآمد در سطوح بالاتر افزایش می دهد. علاوه بر این، ثروت واقعی تابعی از بهبود کیفیت و تنوع محصولات و خدمات است و این بهبودی ها به همه طبقات جمعیتی نفع می رساند.
با همه اینها که گفته شد نباید تصور شود که وجود قشری از آدم های خیلی خیلی ثروتمند در مجموع چیز خوبی است. سه پیامد بالقوه بدی که این آدم های ثروتمند می توانند برای جامعه ما داشته باشند عبارتند از:
۱) وجود بازده مالی خیلی زیاد برای بهره هوشی، آدم های با بهره هوشی بالا را از ورود به مشاغل و حرفه هایی که بازده اجتماعی آنها بسیار بیشتر از بازده خصوصی است مثل خدمات دولتی، علوم پایه و آموزش منصرف می کند. اینک به نظر می رسد کیفیت هر دو خدمات کشوری دولتی و مدارس عمومی در حال کاهش است.
۲) فعالیت های نیکوکارانه گسترده ای که به سمت خارج از کشور هدایت می شود احتمال دارد با سیاست خارجی منسجم کشور تداخل کرده و مشکل ایجاد کند. فعالیت های عمده نیکوکاری مثل بنیاد گیتس تصمیمات مخارجی خود را با اهداف ملی آمریکا هماهنگ نمی کنند.
۳) ثروت شخصی عظیم می تواند نقش نامتناسبی در رقابت های سیاسی ایفا کند. نامزد انتخاباتی که ثروت شخصی بالایی دارد برتری بسیار زیادی نسبت به بقیه پیدا می کند، اما حتی به شخص ثروتمندی که نمی خواهد نامزد شود نیز اجازه می دهد تا نفوذ و کنترل بر نامزدها و سیاست ها اعمال نماید مثل مورد ریچارد ملون اسکایف. این واقعیت که یک شخص سفته باز و دلال سهام بسیار باهوشی بوده است، دلیل و تضمینی نمی دهد که بینش یا فهم سیاسی بالایی داشته باشد؛ و این واقعیت که شخصی ثروت عظیمی را به ارث برده است مثل اسکایف، تضمینی به ما نمی دهد که توانایی هر نوع کاری را داشته باشد. اما مهم تر اینکه خرج پول های هنگفت در مبارزات انتخاباتی توسط ثروتمندان، نامزدهای غیرثروتمند را مجبور می سازد تا زمان و کوشش بیشتری را صرف جمع آوری پول و اعانه کنند که مشاغل سیاسی را برای اشخاص غیرثروتمند کم جاذبه تر می سازد و سیاستمدارانی که ثروت ندارند آگاهی و شناخت کمتری درباره موضوعات سیاسی پیدا می کنند و به گروه های ذینفع برای حمایت مالی وابسته تر می شوند نسبت به شرایطی که مخارج انتخاباتی کمتر می بود.
آیا این پیامدها به حدی جدی هستند که نیاز به اقدامات اصلاحی و ترمیمی باشد؟ من این طور فکر نمی کنم به استثنای اینکه آنها زمینه ها و دلایلی در اختیار ما می گذارند تا بخواهیم مالیات بر املاک را حفظ کرده یا حتی تقویت کنیم. اثرات ضد انگیزشی مالیات ستانی از املاک و مستغلات بسیار کمتر از اثرات ضدانگیزشی مالیات ستانی از درآمدها هستند.
مترجم: دکتر جعفر خیرخواهان
روزنامه دنیای اقتصاد ( www.donya e eqtesad.com )
:: موضوعات مرتبط:
عمومی ,
,